×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

رقص قلم

شاعرانه های بابک حادثه

× علی احمدی با نام هنری بابک حادثه شاعر و فیلمنامه نویس رسمی ایران زمین می باشم . صاحب آثاری ادبی مانند آتش به دشت نیلوفر منظومه مهتابی حس خاموش گیسوی ارغوانی برزخ و هر گاه زندگی را تعریف کردم باختم و هر گاه در زندگی تعریف شدم افق پیروزی نمایان شد دوست و خدمتکار شما عزیزان: بابک حادثه
×

آدرس وبلاگ من

raghseghalam.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/[email protected]

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????

اَرغوان ..........عاشقانه ای جنون آمیز

                      این عاشقانه کم نظیرم را در شرح حال عشقی والاقدر و ناب مرتبه سرودم تقدیم به تمامی عاشقان عالم کیهان 

                   اَرغوان 
                                            
از ته دل دست کم ،یکبار خندیدیم ما
دست کم از زندگی یک روز خوش دیدیم ما
با همین بخت کج و کوله و رختی مندرس
گرچه افتادم ز پای و میکنم هی خس و خس
دست کم یکبار،مهروی پریوش پیکری
در بغل بگرفته و یکبار ،بوسیدیم ما
از نهار تا شاممان چون راه چندین فرسخ است
دست کم چند نوبه بین راه رقصیدیم ما
با صداقت گویمت ،گاهی ز راه جنگلی
بهر دیدار نگارم ارغوان رفتیم ما
دختری شیرین سخن،فرخ لقا،پر جنب و جوش
نوجوان و نارس،اما خوش خرام و تیز هوش
قد بلند و مو کمند و شوخ چشم و دلربا
عشوه اش بر گل دوا و غمزه اش بر دل شفا
هاله ای بود ارغوان از باور عشق خدا
از جمالش دست کم صد مرتبه مردیم ما
او به شوق قاصدک میرفت و من از شوق او
با اقاقی عشق بازی با شقایق گفتگو
زلف خرمایی آن عاشق کش زخمابه نوش
زنده را میکشت و میت زنده میکرد..در خروش
لعبتی زاده ز خورشید و شکوهی به ز ماه
دست کم یک مرتبه محض غلط رفتیم ما
یاد باد آن شاه راه و کلبه از جنس راز
ای خوشا انگور و هذیان،دود آتش،نای ساز
نزهت باد بهاری،چای داغ و شب دراز
قصه های غصه سوز و غصه های قصه ساز
بی شراب و دردی و یک قطره از خون رزان
دست کم یکبار مستی را پذیرفتیم ما
لحظه دیدار آن سلطان بی همتای ناز
امپراطور تمام قلب های دلنواز
فاتح اسرار دلهای پر از سوز و گداز
شد برون و آتشی زد بر نشیب و بر فراز
...............
تا برون آمد ز کلبه بید مجنون پیر شد
کوه سرخم کرد و چشمه از خروشش سیر شد
بهر همراهی آن گیسوی مجنون پرورش
نعره زد نای زمین و با زمان درگیر شد
اشک شوق آسمان بارید و نم نم خیس شد 
پیکر پاک زمین از عاشقی لبریز‌شد
گلشن رعنایی ام نظم جهان را نغز کرد
عشوه کرد و بازوان چرخاند و ساز رقص کرد
با تمام نظم حاکم در زمین و در زمان 
دست کم یک بار بی نظمی شان دیدیم ما
این طرف جوش زمین و آن طرف بانگ زمان
گه زمان شد قالب و گاهی زمین بی نشان
اندک اندک آن رقابت بینشان بالا گرفت
آتش رشک و حسد در سینه شان معوا گرفت
التماس از من ،تمنا از نسیم و ناز از او
دست کم دیدم جهان را یک نظر بی آبرو
جنگل از مستی خودش بر طبل رسوایی نواخت
دست کم یک عمر این دل سوخت و خاموش ساخت
قاصدک ها بی نشان و قمریان آوازه خوان
بلبلان مست و غزلخوان و چکاوک کل کشان
وصلت گنجشک ها با فنچ ها اندر نهان
رازقی در بستر آلاله آن هم در عیان
نعره مستانه از سوی درختان خموش 
شد برهنه پیکر آن جنگل سبزینه پوش
چشم امیدم نسیم و کوهسار و چشمه بود
خال زیر چانه اش حیثیتم را می ربود
بی رمق در عمق آن هنگامه وحشت اسیر
بوی خنزیر و کفن،،،..اما هوایی دلپذیر
خوب و بد بی معنی و عشق و هوس یکدست شد
کوه ریزش کرد و در آغوش چشمه مست شد
می دویدم سوی آن در بدخشانی چو رخش
دیدمش در خلعتی از تار و پود آذرخش
قلب ساکت،،عقل راکد،،دل به خاک افتادو اشک
شست آثار غرور از چهره و سیلاب گشت
چشمکی زد سوی باد و غیرتم را خاک کرد
دست کم صدبار عزم جزم من ناکار کرد
دم به دم بر شدت بحرانی اوضاع فزون
غم فزون ،شادی فزون،تلخی و شیرینی فزون
گرچه در کانون بحران جمالش سوختم
لکن از ترس فراغش چاره ای آموختم
سر جلو سینه سپر افسار دل محکم به دست
تیغ اندیشه نهادم بر گلوی عشق مست
از سر ترس البته با اینکه عقلم خفته بود
دست کم یکبار بی احساس هم بودیم ما
با تتمه غیرت و عزمی که باقیمانده بود
در نگاه داغ و سوزانش فتادم در سجود
گفتم ای سلطان طنازان کمی آرامتر
برده ای دل از زمین و از زمان و خشک و تر
در مرام بی رقیبان عشوه کردن نارواست
بر خطاکاری چو من اینگونه شوریدن خطاست
آنقدر گفتم و نالیدم نگارم نرم شد
عشوه کم کرد و به رقص قاصدک سرگرم شد
با همه بیهوده بودن در گذار زندگی
دست کم یک مرتبه دفع ضرر کردیم ما
شست و شو میکرد چشمه لکه های عاشقی
جامه برتن کرد جنگل،با حیا شد رازقی
.....................
ای خوشا آن روزگاران سکوت و زخم و آه
خوش نبودیم دست کم با درد بودیم آشنا
ارغوان
ارغوان ای آشنای لحظه های غربتم
یادگار روزگاران شکوه و شوکتم
ارغوان ای میوه ممنوعه باغ دلم
تو به حق راندی ولی در منجلاب باطلم
وصل تو ویرانگر و هجران تو باشد بلا
خنده ات همچون جواهر اشک هایت چون طلا
بارالها گوهر و زر کن حرام ،این واله را
کن مرا بر دردهای ارغوانم مبتلا
کس نمیداند خدا،،،اما تو میدانی کنون
با چه حالی مینویسم شرح حال این جنون
چون کبوتر بچه اشعار پروین بی ثمر 
پرکشیدم با هزاران شوق در راه خطر
دست او بر شانه ام، من در نگاهش غوطه ور
یک زمان غافل شدم یک عمر زار و در به در
همچو آن ترک پریچهره که حافظ گفته بود
دوش رفت از خاطر و خبط مرا پنهان نمود
رفت ،آن هم در سکوتی مملو از فریادها
بید مجنونی که لرزیده دگر از یادها
با سکوتش او به من فهمانده بی چون و چرا
دست کم در عشق او یک مرتبه کردم خطا
سروده علی احمدی ....حادثه
مشاهده شعر در سایت شعرنو http://shereno.com/file.php?id=494796
www.shereno.com
دوشنبه 7 آبان 1397 - 5:25:53 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

38411 بازدید

106 بازدید امروز

65 بازدید دیروز

1170 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements